هوای زنانگی با خورشت گوجه بادمجان

 

 

 باز هم بین من و زنانگی ام فاصله افتاده است. روزهایی که حسابی سرم شلوغ می شود و تند تند کارهای خانه را ماسمالی می کنم. روزهایی که مدام باید  تلفن  و ایمیل و اسمس جواب بدهم و  به هر کاری غیر از کارهای زنانه مشغول می شوم.خیلی خوب حس میکنم آرام و زیر پوستی زنانگی ام دارد از من دور می شود و من همین طور زیر چشمی نگاهش میکنم و به روی خودم  هم نمی آورم. اما یک روزهایی که حسابی خسته می شوم از این دور شدن ، ناجور هوای زن بودن به سرم می زند که معمولا روز های سرد و آفتابی است .

 چرایش را نمی دانم و اینکه از کجا شروع شد اما حتما به روز های کودکی ام بر می گردد اینکه حس عمیق زنانگی برا ی من همیشه با بوی مست کننده خورشت گوجه بادمجان همراه باشد. غذای مورد علاقه من که خیلی کم اتفاق می افتد آن را به شیوه سنتی اش بپزم .

صبح روزی  که دلم برای زن بودنم تنگ می شود و اتفاقا یک روز سرد و آفتابی است، عزای همیشگی «چی بپزم» را نمی گیریم. چون می دانم و مطمئنم باید خورشت گوجه بادمجان بپزم تا آن روز روحم را رها کرده باشم در دنیای زن بودنم که احساس می کنم با من قهر کرده است. غذایی که 3 - -4 ساعتی وقت بگیرد و صبح تا ظهرم را درگیر خودش کند و من تلفن خانه را بکشم،گوشی ام را خاموش کنم و غرق بشوم در مدل سنتی آشپزی شمالی.

هنوز بعد این همه سال برای درست کردن این غذا تصویر آشپزی مادرم لحظه به لحظه توی ذهنم تکرار می شود و من خودآگاه دوست دارم از او تقلید کنم. صبحانه ام را خورده نخورده ، بلند می شوم و چند تایی بادمجان تازه و سرحال را می آورم سر سفره صبحانه و هم آن جا پوست میکنم . عاشقِ سُر خوردن راحت و روانِ چاقوی تیز، روی تن بادمجان ها هستم، آنقدر که دلم می خواهد یک کوه بادمجان بریزند توی سفره ام و من همه شان را با همین چاقوی دوست داشتنی خودم، پوست بکنم. بعدخیلی با دقت از وسط نصفشان میکنم و توی آبکش متوسط صورتی رنگ می ریزم . حسابی رویشان نمک می ریزم و می گذارمشان یک گوشه تا آبشان در بیاید. حالا نوبت گوجه هاست. میدانم پوست دستم به گوجه حساس است . میدانم کهیر ریز می زنم و میدانم تا شب از شرّ خارشش راحت نمی شوم. اما همه این دلیل ها نمی تواند مانع من شود تا گوجه ها را یکی یکی با دست خودم پوست نکَنم و رنده اش نکنم. خورشت گوجه بادمجان با رب انار که درست میکنم، توی خانه ام هیچ صدایی نیست جز صدای دوست داشتنیِ آشپزی من و جلز وولز کردن بادمجان ها توی قابلمه و قل قل خوردن گوشت تازه توی انبوه گوجه های رنده شده.

صبح روزی که هوای زنانگی به سرم می زند،سرمست می شوم و سرخوش از زندگی، آنقدر که این سرخوشی می دود زیر پوستم و انگار من سبک می شوم.بی وزن، بی سنگینی و کسالت. آن وقت دیگر هیچ چیز جلودارم نیست نه رنگ کدر شده پوست دست هایم بعد از تماس با بادمجان ها، نه کهیر های ریزی که تا شب از شر خارشش خلاص نمی شوم، نه سیاه شدن ناخن هایی که کلی برای بلند و تمیز ماندنش حرص خوردم. باید خورشت گوجه بادمجان بپزم با رب انار و از صبح زود تا ظهر درگیر تهیه اش باشم ،آن هم به روش کاملا سنتی ،تا پر شوم از حس زن بودن. تا در دنیای دوست داشتنی زنانگی ام  هوایی خورده باشم و چند قدمی راه رفته باشم. تا سرخوشی این هواخوری چند روزی زیر پوستم بماند و برق توی چشمانم نشان بدهد که همه چیز خوب است.

 


این مطلب در مهمانی ساما

 

 

یک تجربه

یادم باشد از این به بعد فاصله ام را با آدم ها حفظ کنم،بیشترِ آدم ها از نزدیک ترسناک و وحشتناک اند.


جانستان ِ کوچک من

یک روزهایی روحم تب می کند. تب تند. آن وقت من دستپاچه میشوم و نمی دانم باید چه کار کنم.

هی تند تند آب ِ خنک می خورم . خودم خودم را پاشویه می کنم . سرِ روحم دست می کشم . نوازشش می کنم . گاهی بغلش هم میکنم اما...

تبش تند تر از این حرف هااست که با آغوشی و نوازشی سرد شود.

دستپاچه میشوم اما می دانم چاره اش چیست . باید خودم را غرق کنم میان یک مشت واژه ی تب دارِ داغ! آن وقت سرد میشوم، خنک میشوم ،هم خودم هم جانستان ِ کوچکم.

باید بیرون بریزم ، واژه هایِ تب دارِ توی سرم را. آن هایی که آتش میزنند جانم را و داغ می کنند جانستان کوچک مرا!

باید بیرون بریزمشان و دراز بکشم و روی آن واژه ها غلت بزنم تا جانستانم تب دار نماند.